نسيم خاک مصلي و آب رکن آباد

شاعر : عبيد زاکاني

غريب را وطن خويش ميبرد از يادنسيم خاک مصلي و آب رکن آباد
که باد خطه‌ي عاليش تا ابد آبادزهي خجسته مقامي و جانفزا ملکي
بهر چمن که رسي جلوه ميکند شمشادبهر طرف که روي نغمه ميکند بلبل
بهر که برگذري عاشقيست چون فرهادبهر که درنگري شاهديست چون شيرين
که جان به طلعت او خرمست و خاطر شاددر اين ديار دلم شهر بند دلداريست
ز بند زلف سياهش نميشود آزادسرم هواي وطن ميپزد وليک دلم
ز دست نرگس جادو فريب او فريادز جور سنبل کافر مزاج او افغان
که تن ضعيف نهاد است و عمر بي‌بنيادغنيمتست غنيمت شمار فرصت عيش
بنوش باده‌ي صافي و هرچه بادا بادبگير دامن ياري و هرچه خواهي کن
« جهان بر آب نهاده است و آدمي بر باد»به سوي باد و ني ميل کن که ميگويند
« غلام همت آنم که دل بر او ننهاد »خوشست ناز و نعيم جهان ولي چو عبيد